ماجرای نجات کودکی که با آب‌نبات خفه شده بود

کار روزانه‌اش تمام ‌شده بود و داشت به سمت خانه می‌رفت. سال‌ها بود که سر صحنه نرفته و عملیات نجات را انجام نداده بود. تااینکه آن کودک را در حیاط دید. کودکی که روی دستان مادرش تقریبا بی‌جان افتاده و حتی نفس هم نمی‌کشید. صدای فریادهای مادر و اشک‌های مردمی که دور او جمع شده بودند، او را به سمت این صحنه کشاند.

ماجرای نجات کودکی که با آب‌نبات خفه شده بود

به گزارش خبرآنلاین ،امدادگری که توانست بار دیگر زندگی ببخشد و در عرض چندثانیه پراضطراب، نفس را به پسربچه و لبخند شادی را به پدر و مادر آن کودک بخشید.

شهروند در خبری نوشت:قهرمان این داستان از آن ثانیه‌های پراضطراب می‌گوید و چند ماموریت زندگی‌بخش دیگرِ خود را نیز روایت می‌کند.

خفگی با آب‌نبات

علی‌اکبر زارع، آن شب را اینطور روایت می‌کند و می‌گوید: «من چون ١٢سال امدادگر داوطلب هلال‌احمر بودم، با دوره‌های تخصصی امدادونجات آشنایی داشتم. رشته تحصیلی من هم امدادونجات است. با این مانورها بیشتر در پایگاه‌های جاده‌ای برخورد داشتم و در تصادفات جاده‌ای، و سر صحنه‌های مختلف آنها را زیاد انجام می‌دادیم. یکم خرداد آخرِ شیفت بود. لباسم را تعویض کرده بودم و داشتم از محل کارم می‌آمدم بیرون که یکی از همکاران صدایم زد و گفت بدو یک بچه خفه شده است. من داشتم وارد حیاط می‌شدم که دیدم نگهبان سریع رفت بالای سر بچه. یکی از همکارانم گفت یک بچه دارد خفه می‌شود سریع بیا. لحظه‌ای که رسیدم یک پلاستیک دارو و گوشی موبایلم دستم بود و آنها را روی زمین گذاشتم. بچه را گرفتم و دیدم، لب‌های کودک کبود شده است. جان نداشت و دیگر تقریبا تمام ‌شده بود. گویا یک آب‌نبات در گلویش گیر کرده و راه نفسش را بسته بود و آن بچه دیگر نفس نمی‌کشید. شب هم بود و هوا تاریک بود. زمانیکه رسیدم بچه دست یکی از کارمندان حراستِ ما بود و او داشت چند ضربه به پشتش می‌زد. در همان لحظه بچه را گرفتم و مانور هایملیخ را اجرا کردم. این مانور در بچه‌ها و بزرگسالان متفاوت است. او را روی دستم خواباندم. پشت او را گرفتم و مشتم را به حالت عمودی یعنی از سمت شست روی ناحیه بین دو کتف کودک گذاشتم. سپس به سمت داخل، یک فشار نسبتاً محکم دادم و به سمت بالا کشیدم. چندبار این ضربه را زدم. این عمل باعث شد تا هوایی که در پایین ریه‌های بچه قرار گرفته بود با فشار دست بیرون بیاید و جسم خارجی به خارج پرت شد. همان لحظه دیدم نفسش برگشت و جسم خارجی‌ای که در گلویش مانده بود، پرید بیرون و روی زمین افتاد. همان زمان که او را روی دستانم خواباندم، سرش را هم کامل گرفتم و به‌صورت شیب‌دار به سمت پایین محکم هفت هشت ضربه به کتفش زدم. علائم حیاتی‌اش بالا آمد. او را به‌صورت ریکاوری خواباندیم و همان زمان گریه و حالت عادی پیدا کرد. با اورژانس هم تماس گرفته بودیم. ولی دیگر بچه حالت عادی داشت و والدین، خودشان او را به بیمارستان بردند. دیگر وضعیت اورژانسی نداشت. فقط پدر و مادرش گفتند که کمی به او آب بدهیم، ولی گفتم فعلا به او آب ندهید چون ممکن است گلویش التهاب داشته باشد و آب دوباره داخل ریه‌اش برود.»

دیدگاهتان را بنویسید